داستان مادر و فرزند در فیلمهای بیصدا حلزون و مغز استخوان
«زن: من میخوام این گناهو انجام بدم، گناهی هم باشه گردن منه…
مرد: تو واقعاً میخوای این کار رو انجام بدی؟… راستش فکر میکردم زنمو میخوام ببینم نه زن یکی دیگه رو، ی اتاق تاریک، یه تخت دو نفره و دو نفر که به تنها چیزی که فکر میکنن…»
این جملات بخشهایی از سکانس پایانی فیلم مغز استخوان است. در این فیلم، بهار مادر فرزندی مبتلا به سرطان است که همه راهها را برای درمان فرزندش، پیام، طی کرده و نتیجهای نگرفته است. تنها راه، پیوند مغز استخوان از خواهر یا برادر هم خون برای کودک مبتلا به سرطان است ولی پیام تنها فرزند این خانواده است و بهار از پدر او طلاق گرفته است. بهار در این فیلم تنها مادری است که ادامه زندگی فرزندش از همه چیز برایش مهمتر است و زمان کافی برای تولد فرزند بعدی از راه شرعی ندارد.
در فیلم بیصدا حلزون نیز الهام مادر یک پسر ناشنوا است که سعی دارد پسرش را تحت عمل کاشت حلزون شنوا کند اما سعید پدر ساعد چون خودش ناشنوا است دوست ندارد پسرش با شنوا شدن از خودش متفاوت شده و از او دور شود. برحسب داستانی که در بیصدا حلزون پیش میرود مادر کودک برای تأمین هزینه عمل، پدر را فدای شنوایی فرزندش میکند.
تغییر معنای مادری
این دو فیلم که گویا محور محتوایی یکسانی را طی میکنند از آثار سینمایی جدیدی است که طی دو سال اخیر ساخته شده است. معنا و مفهوم مادری در آثار سینمایی که همیشه از راه عقلانیت و گذشت از فرزندان و خانواده مراقبت میکرد در بازنمایی امروزی از مادری در حال تغییر است. مادر در تصویر قدیمی اگرچه گاهی بیرحم میشد و برای مثال فرزند را از پدر دور میکرد اما هیچگاه انسانیت را که با حس مادری آمیخته و عجین است تحتالشعاع قرار نمیداد.
زنانی که در «مغز استخوان» و «بیصدا حلزون» بازنمایی میشوند مادرانی هستند که تحتتأثیر احساس مادری خود یک تصمیم غیرعقلانی و غیرانسانی را میگیرند. آنان جز به سلامتی فرزند خود نمیاندیشند و به این ترتیب انسانیت زیر چرخهای احساس مادر به فرزند له میشود اما نکته قابل توجه در این دو فیلم سرگردانی نتیجه بین خوب و بد است. به عبارتی فیلمنامه نیز در دفاع از تصمیم مادر و آنچه که درست است سرگردان است و تقابل بین احساس مادری و محدودیتهای شرع و غیره را میخواهد به مخاطب ثابت کند، تا جایی که مخاطب در کاشت حلزون با خود زمزمه کند: پدر که رفت، لااقل بگذار فرزند شنوا شود…
همچنین در مغز استخوان نیز در سکانس پایانی پدر است که بهخاطر پایبندی به آنچه که درست است، فردی عقلانی و درستکار میشود و شاید از نگاه مخاطب پدری بیرحم باشد اما مادر، زنی فداکار است که از همه آنچه که دارد میگذرد…
در بیان دیگر همواره در داستانها و زندگی روزمره مادر موجودی فداکار و جان برکف است که این ویژگی از نقاط قوت او به شمار میآید اما این ویژگی خارقالعاده تا کجا قدرت و اجازه نگاهبانی از فرزند را دارد؟ آیا مادر بودن یک زن این مجوز را برای او صادر میکند که به هر قیمتی انسانیت و شرع را زیر پا بگذارد؟ در حقیقت مادر یک انسان است و انسان جایز الخطاست اما چنانچه تلاش شود این خطا با توجیهات مختلف بخشودنی به نظر برسد، خدشه وارد کردن به تعامل و ارتباطات انسانی در نقشهای مختلف را به همراه خواهد داشت. در این حالت همه انسانها در مقامی قرار خواهند گرفت که به واسطه رسالتی که برعهده آن نقش است و با پذیرش رویکرد «هدف وسیله را توجیه میکند» هر عمل خطایی را توجیهپذیر میدانند و مادر میتواند نقطه شروع این فرآیند باشد.
